فرضیه جهان هولوگرافیک
شواهدی در کار است که نشان می دهد جهان ما و هر آن چه در آن است از دانه های برف تا درختان کاج تا شهاب های فروافتاده و الکترون های چرخان همگی فقط تصاویر شبح وار یا فراکنش هائی از سطح واقعیتی است چنان دور از واقعیت خاص ما که تقریبا ورای مکان و زمان قرار می گیرد. معماران اصلی این ایده حیرت آور دو تن از برجسته ترین متفکران جهان هستند : اولی ” دیوید بوهم ” فیزیکدان دانشگاه لندن و هوادار اینشتین و یکی از مهمترین فیزیکدانان کوانتوم و دیگری ” کارل پریبرام ” متخصص فیزیولوژی اعصاب از دانشگاه استنفورد و نویسنده کتاب درسی فیزیولوژی اعصاب به نام ” زبان های مغز ” . جالب تر اینکه ” بوهم ” و ” پریبرام ” هر دو مستقل و جدا از یکدیگر به این نتایج رسیدند. در دانشگاه ” ییل ” ، پریبرام به تامل درباب ایده پراکندگی خاطره ها در سرتاسر مغز پرداخت و هرچه بیشتر به این ایده اندیشید بیشتر به آن اعتقاد پیدا کرد . بیمارانی که مغز آن ها را به دلائل پزشکی بر می داشتند هیچ گاه خاطرات خاص خود را از دست نمی دادند و از این نظر رنجی را تحمل نمی کردند . به رغم شواهد فزاینده مبنی بر اینکه خاطرات در مغز پراکنده اند “پریبرام ” هنوز نمی دانست مغز چگونه قادر است چنین کار معجزه آسائی را انجام دهد . سپس در اواسط دهه شصت خواندن مقاله ای در مجله “ساینتیفیک امریکن ” که به توصیف چگونگی ساخت یک هولوگرام می پرداخت مثل صاعقه بر او فرود آمد. جهت فهم اینکه چرا ” پریبرام ” این چنین به هیجان آمده بود نخست می باید قدری بیشتر درباره هولوگرام ها دانست. یکی از چیزهائی که هولوگرافی را ممکن می سازد پدیده ای است به نام تداخل . تداخل عبارت از نقشی ضربدری است که از دو یا سه موج نظیر امواج آب که در هم تداخل پیدا کرده حاصل می آید . مثلا اگر شما سنگی را در یک دریاچه بیندازید بی درنگ سلسله ای از امواج مشخص و هم مرکز پدیدار و از هم دور می شوند . ترکیب پیچیده خطوط و ردیف ها و فرورفتگی ها بین امواج که از چنین تلاقی و برخوردی ایجاد می شود الگوی تداخلی نام دارد . هر نوع پدیده موج گونه می تواند یک طرح تداخلی ایجاد کند نظیر امواج رادیو ونور . و از آنجا که اشعه لیزر پرتوئی بسیار خالص و روشن از نور است برای ایجاد طرح تداخلی بسیار مناسب است . بواقع مثل بهترین سنگ و بهترین دریاچه است . یعنی در واقع الگوی هولوگرام آن سان که ما می شناسیم تا زمان اختراع لیزر نمی توانست امکان پذیر باشد. وقتی یک اشعه لیزر به دو تابه مجزا تقسیم شود هولوگرام به وجود می آید . اولین تابه با برخورد به شئ ای که قرار است از آن عکس گرفته شود به عقب می جهد . سپس تابه دوم با انعکاس نور تابه اول برخورد می کند و حاصلش یک الگوی تداخلی است که روی قطعه ای فیلم ضبط می شود. به چشم بیننده ، تصویر توی فیلم به هیچ رو شبیه شئ عکاسی شده نیست . در واقع بیشتر شبیه حلقه های هم مرکزی است که از افتادن مشتی سنگریزه به داخل دریاچه به دست آمده است . ولی به محض آنکه اشعه لیزر دیگری ( یا در بعضی از مواقع فقط اشعه ای شفاف و نورانی ) بر تصویر فیلم تابیده شود تصویری سه بعدی از شئ اولیه به دست خواهد آمد . حالت سه بعدی تصاویری از این دست به طرز حیرت آوری متقاعدکننده است . می توان دور و بر یک تصویر هولوگرافیک قدم زد و از زوایای مختلف بدان نگریست ، انگار به یک شئ واقعی نگاه می کنیم اما هرگاه بخواهید این تصویر را لمس کنید دست شما از میان آن گذر می کند و در می یابید که در واقع چیزی آنجا نیست. کیفیت سه بعدی بودن هولوگرام تنها وجه شاخص آن نیست . اگر تکه ای از فیلم هولوگرافیک مربوط به تصویری از سیب را از میان به دو نیمه کنیم و سپس اشعه لیزر را بر آن بتابانیم هر نیمه حاوی تصویر کامل سیب خواهد بود . حتی اگر این نیمه را باز به دو نیمه و نیمه را باز به دو نیمه تقسیم کنیم تصویر کاملی از سیب از هر یک از قسمت های کوچک فیلم به دست خواهد آمد . ( گرچه هر اندازه قسمت ها کوچکتر باشند تصویر محوتر خواهد شد ) برخلاف عکس های معمولی هر تکه کوچک قسمتی از از فیلم هولوگرافیک حاوی کلیه اطلاعاتی است که در همه فیلم ضبط شده است . اگر هر بخش تکه ای فیلم هولوگرافیک حاوی تمام اطلاعات لازم جهت ساختن تصویر کامل باشد پس به نظر ممکن می آید که هر بخش مغز نیز حاوی تمام اطلاعات لازم جهت فراخواندن همه خاطره باشد. ” پریبرام ” در پژوهشهائی روشن ساخت که حتی تا ۹۸ درصد از اعصاب بصری گربه را می توان برداشت بی انکه به توانائی او در انجام اعمال بصری پیچیده به طور جدی خللی وارد آید. پریبرام با انجام آزمایشاتی پی برد که ” بینائی ” نیز امری هولوگرافیک است . ماهیت هولوگرام مبنی بر اینکه ” کل در هر جزء است ” قطعا این مسئله را تبیین می کرد که چگونه می توان بخش عظیمی از کورتکس بصری مغز را بی آنکه به انجام اعمال بصری خللی وارد آید از میان برداشت. پرسشی که باقی می ماند این بود که مغز جهت تولید چنین هولوگرام های درونی از چه نوع پدیده موج گونه ای استفاده می کرد .” نورون ” ها مانند درختان دارای شاخه های متعددند و وقتی یک پیام الکتریکی به انتهای یکی از شاخه ها می رسد همانند امواج آب در فضا پراکنده می شوند . از آنجا که سلول های عصبی به طور منسجم به هم چسبیده اند این امواج الکتریکی که خود پدیده ای موج گونه اند مدام از همدیگر ضربدری عبور می کنند . با به یاد آوردن این نکته ” پریبرام ” فهمید که این امواج همواره در کار ساختن منظومه ای بی پایان از الگوهای درهم تداخل یافته همچون ” کالیدوسکوپ ” و به نوبه خود شاید آن چیزی است که به مغز خصلت هولوگرافیک می بخشد. ” پل پیچ ” در آن زمان زیست شناس دانشگاه ایندیانا و مخالف سرسخت ” پریبرام ” بود . ” پل پیچ ” برای اثبات خطای ” پیربرام ” دست به آزمایشات مختلفی زد . او قبلا فهمیده بود که می تواند مغز یک سمندر را بی آنکه او را بکشد بردارد و با آنکه جانور مغز نداشت در یک حالت منگی و بی هوشی به سر می برد ، وقتی که مغز را سرجایش می گذاشتند رفتارش کاملا به حالت عادی بازمی گشت. ” پیچ ” چنین استدلال کرد که اگر رفتار تغذیه ای سمندر به مکان خاصی در مغز محدود نمی شود بنابراین مهم نیست که مغز جانور چگونه در کله اش جای گرفته است . اگر غیر از این بود تئوری ” پیربرام ” باطل می شد . ” پیچ ” قسمت راست و چپ سمندر را با هم تعویض نمود و با تعجب مشاهده کرد که تا حال جانور سرجا آمد همان روش تغذیه عادی را در پیش گرفت . او حتی مغز سمندر را بالا و پائین کرد و باز همان نتیجه به دست آمد . از آنجا که هر روز درمانده تر می شد تصمیم گرفت به عملیات حادتری دست زند . از طریق یک رشته عملیات جراحی این دانشمند بیش از هفتصد بار مغز سمندرهای بدبخت را شکافت و برید و جابجا و حتی کم کرد و گاه آن ها را ریز ریز نمود و وقتی دوباره در جمجمه شان جا داد رفتار آن ها دوباره به شکل عادی برگشت. اما راهی که “دیوید بوهم ” را به این اعتقاد کشاند که جهان دارای ساختاری همچون هولوگرام است به واقع در ژرفنای ماده و در جهان زیر اتمی شکل گرفت . یکی از کشفیات حیرت انگیز فیزیکدانان کوانتوم این بود که اگر شما ماده را به تکه های کوچک تقسیم کنید سرانجام به جائی می رسید که آن تکه ها (الکترون ها ، پروتون ها و غیره ) دیگر حاوی ویژگیهای شئ مادی نخواهند بود . مثلا ما غالبا الکترون را به مثابه یک گوی کوچک یا زنبور ریزی می پنداریم که ویزویزکنان به دور و بر می چرخد و این پندار از حقیقت بسیار دور است . گرچه الکترون گاه چنان عمل می کند که گوئی یک ذره منسجم است فیزیکدانان تقریبا دریافته اند که الکترون تقریبا واجد هیچ بعدی نیست .چنانچه بخواهید عرض یک الکترون را اندازه بگیرید هرگز نمی توانید چون الکترون اصلا مثل اشیاء معمولی دیگری که می شناسیم نیست. کشف دیگر فیزیکدانان این بود که الکترون قادر است هم به صورت ذره و هم به صورت موج نمود کند . هرگاه الکترون به صورت موج نمود پیدا می کند کاری می کند که از هیچ ذره ای برنمی آید مثلا اگر به مانعی که دو شکاف دارد بربخورد می تواند همزمان از هر دو شکاف گذر کند .این خصلت الکترون را نیز می توان در تمام ذرات زیر اتمی و همچنین در همه آن چیزهائی که زمانی می پنداشتند تنها به صورت موج متجلی می شوند بازیافت . نور ، اشعه های گاما و اشعه ایکس همه این ها می توانند از حالت موج گونه به ذره بدل شوند و برعکس . امروزه فیزیکدانان معتقدند که پدیده زیراتمی را نمی باید تنها به عنوان موج یا ذره طبقه بندی کرد بلکه باید به عنوان چیزهائی در نظر گرفت که همواره به نوعی قادرند هر دو باشند . این چیزها ” کوانتا ” نام دارد و فیزیکدانان معتقدند که کوانتا در حکم ماده اولیه ای است که کل جهان از آن به وجود آمده است. شاید اعجاب آورتر از همه این ها این باشد که کوانتا تنها زمانی به صورت ذره نمود می کنند که ما بدانها می نگریم . برای مثال وقتی کسی به الکترون نگاه نمی کند آزمایش ها نشان می دهد که همواره موج است . کوانتوم ها زمانی به ذرات تبدیل می شوند که مورد مشاهده قرار گیرند . فیزیکدانی به نام ” نیک هربرت ” می گوید گاه به این خیال می افتد که جهان پشت سرش همیشه حکم یک سوپ کوانتوم را دارد که بسیار گنگ و مبهم است و مدام در حال جاری شدن است اما هرگاه سر برمی گرداند و می کوشد به این سوپ کیهانی چشم بدوزد نگاه او بلافاصله آن را سرجایش خشک می کند و به واقعیت عادی برمی گرداند . به اعتقاد او از این لحاظ ظاهرا ما قدری شبیه ” میداس ” هستیم . آن پادشاه افسانه ای که هیچ گاه حس لمس ابریشم یا نوازش دست انسان را نمی شناخت زیرا هر آنچه را که دست می زد به طلا تبدیل می شد . هربرت می گوید ” به همان سان انسان ها نیز هرگز قادر نخواهند بود بافت حقیقی واقعیت کوانتوم را تجربه کنند زیرا به هرچه دست می زنند به ماده تبدیل می شود ” ” بوهم ” در لابراتوار لارنس برکلی ریدیشن مشغول به کار بود . او با تعجب دریافت که هرگاه الکترون ها در ” پلاسما ” قرار می گرفتند از رفتار فردی دست می کشیدند و طوری رفتار می کردند که انگار بخشی از یک کل بزرگ تر و ماهیتا هم بسته اند .هرچند که حرکات فردی آن ها تصادفی و بدون ترتیب جلوه می کرد بسیاری از الکترون ها توانستند آثاری تولید کنند که به طور اعجاب آوری درست سازمان یافته بودند . شبیه نوعی موجود آمیبی ، پلاسما پیوسته خود را می زائید و همه ناخالصی ها را کنار می زد به همان شیوه که یک موجود زنده زیست شناختی ماده غریبه را پس می زند و در کیسه خود انباشته می کند . بوهم از این ویژگی های سازمند چنان به هیجان آمده بود که بعدها می گفت اغلب چنین می پنداشته که دریای الکترون ها چیزی ” زنده ” است . بوهم این حرکت جمعی الکترون ها را ” پلاسمون ” نامید و کشف آن ها شهرت بوهم را در مقام یک فیزیکدان معتبر قوت بخشید. “بوهم ” چنین فرض کرد که در پس دیوار نفوذناپذیر نظریه ” بور ” واقعیت عمیق تری در کار است ، یک سطح زیر کوانتوم . بر مبنای این مقدمات بوهم کشف کرد که به سادگی با طرح این پیشنهاد که نوعی میدان جدید در این سطح زیرکوانتومی موجود است می تواند کشفیات فیزیک کوانتوم را به همان سادگی که ” بور ” توضیح داده بود توضیح دهد .بوهم این میدان جدید را ” پتانسیل کوانتومی ” خواند و چنین فرض کرد که نظیر پدیده جاذبه زمین این میدان دربرگیرنده همه فضاهاست مع هذا برخلاف میدان های گرانشی ، میدان های مغناطیسی و غیره با ازدیاد فاصله تاثیر آن کم نمی شود. علم کلاسیک همواره وضعیت یک نظام را همچون یک کل یعنی چیزی که صرفا حاصل تداخل عملکردهای اجزایش باشد مدنظر قرار می داد در حالی که پتانسیل کوانتومی این نظریه را واژگون می کرد و اعلام می داشت که در واقع کل است که رفتار و عملکرهای اجزا را سازمان می دهد. ” بوهم ” اظهار می دارد: این الکترون ها ، پراکنده نیستند بلکه از خلال کنش “پتانسیل کوانتومی “تمامی این نظام تحت الشعاع یک حرکت سازمان یافته هم آوا قرار می گیرد و بیشتر شبیه رقص باله است تا حرکت جمعیتی نامنظم و پراکنده. و دوباره می افزاید: این کلیت کوانتومی کردو کارها بیشتر به وحدت سازمان یافته کارکرد اجزای یک موجود زنده شبیه است تا به آن هماهنگی و وحدتی که از طریق قرار دادن اجزای یک ماشین در کنار هم به وجود می آید. ویژگی اعجاب آورتر پتانسیل کوانتومی پیامدهای آن در ارتباط با موضوع مکان و مکان یابی بود. بنا به تعبیر ” بوهم ” از فیزیک کوانتوم در سطح زیر کوانتوم دیگر جا و مکانی وجود ندارد یعنی همه نقاط در فضا با همه نقاط دیگر در فضا یکی می شوند و سخن گفتن از چیزی که جدا از چیز دیگر است معنا ندارد . فیزیکدان ها این خصلت کوانتوم را ” لامکانی ” می نامند. هرچه ” بوهم ” عمیق تر در قضایا فرو رفت بیشتر دریافت که نظم و ترتیب نیز درجات گوناگونی دارند . این مطلب به ذهن بود خطور کرد که شایدچیزهائی که به نظر ما نامنظم می آیند واقعا نامنظم نباشند . شاید نظم آن ها از چنان درجه ” بی نهایت بالائی ” برخوردار باشد که فقط به چشم ما اتفاقی و تصادفی می آیند. به مجرد اینکه ” بوهم ” به تامل و تعمق روی هولوگرام مشغول شد دریافت که هولوگرام نیز راه جدیدی جهت فهم مسائل نظم پیش پا می نهد .طرح های متداخلی که بر فیلم هولوگرافیک ضبط شده بود به چشم بیننده نامنظم می آمد اما حاوی نظمی بودن ” پنهان ” یا در خود پوشیده . بسیار به همان شیوه که مسئله نظم در یک ” پلاسما ” از طریق رفتار ظاهرا تصادفی هر یک از الکترون ها در خود پوشانده می شد. هرچه بوهم بیشتر در این باب اندیشید بیشتر متقاعد شد که جهان در عملکردهایش بواقع اصول هولوگرافیک را به کار می برد و خود نوعی هولوگرام غول آسای جاری است و این دریافت به او اجازه داد کلیه بینش های گوناگون خود را در یک کل منسجم و فراگیر متبلور کند. یکی از گفته های بسیار شگفت آور” بوهم ” این است که واقعیت ملموس زندگی هر روزه ما در واقع نوعی توهم است درست به سان یک تصویر هولوگرافیک و در زیر این واقعیت نظم عمیق تری از وجود مستتر است یعنی سطحی وسیع و اصیل تر از واقعیت که مدام درست به همان شیوه که تکه ای فیلم هولوگرافیک به تولید هولوگرام می پردازد به تولید همه اشیاء و نمودهای جهان فیزیکی ما می پردازد و بوهم این سطح عمیق تر واقعیت را نظم مستتر ( در خود پوشیده ) می نامد و به سطح وجود خود ما به عنوان نظم نامستتر (ناپوشیده) اشاره می کند. او این واژه ها را از آن رو به کار می برد که تجلیات همه صورت های جهان را نتیجه ظهور و غیبت این دو نظم می داند . مثلا بوهم بر این باور است که یک الکترون فقط یک چیز نیست بلکه تمامیت یا مجموعه ای است که سراسر فضا را در خود پوشیده است .وقتی حضور یک الکترون واحد از طریق ابزار علمی مشخص می شود در واقع یک جنبه تمامیت الکترون پیدا شده است. وجود نظمی عمیق تر و از لحاظ هولوگرافیک سازمان یافته تر بهتر این مطلب را توضیح می دهد که چرا واقعیت در سطح کوانتوم همواره لامکان است. وقتی که چیزی به صورت هولوگرافیک سازمان یابد هرگونه نشانی از مکان آن در هم می شکند . گفتن اینکه هر قسمت از قطعه فیلم هولوگرافیک مشتمل بر همه اطلاعاتی است که در کل آن وجود دارد بواقع طرز دیگری برای بیان این مطلب است که در اینجا اطلاعات بر مبنای لامکانی توزیع شده است . بنابراین اگر جهان طبق اصول هولوگرافیک سازمان یافته ، جهان نیز می باید دارای خصلت لامکانی باشد. ” بوهم ” بر این باور است که هرچه در عالم است از بافت یکپارچه نظم مستتر تشکیل شده است . بوهم بر این باور است که جهان را چیزی متشکل از اجزاء دانستن همان قدر بی معناست که آبفشان های گوناگون یک چشمه را چیزی جدای از آبی که در آن است دانستن . یک الکترون یک ذره اولیه نیست بلکه نامی است بر وجه خاصی از تمام جنبش ( هولومو ومنت ) اطلاق شده است … در واقع بوهم بر این باور بود که که گرایش کم و بیش فراگیر ما به پاره پاره کردن جهان و نادیده گرفتن همبستگی ماهوی همه چیزها را می باید دلیل بسیاری از مشکلات مان دانست ، نه تنها در حیطه علوم که در زندگی و در جامعه نیز برای مثال ما گمان می کنیم که می توان بخش های با ارزش کره زمین را برکند بی آنکه بر کل زمین تاثیری نهاد . یا خیال می کنیم می توان بخش هائی از تن خود را مداوا کرد و کاری به کل بدن نداشت . ما بر این باوریم که می توان به انواع گوناگون مشکلات جامعه از قبیل جنایت ، فقر و اعتیاد به مواد مخدر پرداخت بی آنکه کاری به مشکلات جامعه به طور کلی داشت و مثال های دیگر … ” بوهم ” در نوشته هایش با شور و شوق خاصی به این مبحث می پردازد که نحوه تکه تکه کردن جهان به بخش های مجزا نه تنها راه به جائی نمی برد که ممکن است مایه انهدام خود ما شود. ” بوهم ” بر آن است که سخن گفتن از آگاهی و ماده به عنوان دو چیزی که بر هم اثر متقابل می گذارند بی معناست . به همان سان بوهم معتقد است که تقسیم کردن جهان به چیزهای زنده و نازنده نیز بی معناست . ماده جاندار و بی جان به طور جداناپذیری در هم تافته اند و زندگی نیز تمامی عالم را فراگرفته است . بوهم می گوید حتی یک تکه سنگ نیز به نحو خاصی زنده است . زیرا زندگی و هوش و ذکاوت نه تنها در تمامی ماده حضور دارد که در انرژی ، فضا ، زمان ، بافت کل عالم و در هر چیز دیگری هم که ما از تمام جنبش ( هولومومنت ) منتزع کرده و به خطا به عنوان چیزی جداگانه مد نظر قرار داده ایم حضور دارد.
بنظر میرسد نظریه جهان هولوگرامی به طرز شگفت انگیزی به نظریه ی ” وحدت وجود “که بسیاری از عارفان به آن باور داشتند،نزدیک هست
ممنون از ارائه چنین محتوای بدیع و تکان دهنده ای که به واقع تا دقایقی پس از خواندن(آن هم با تکرار برخی قسمتها) به نوعی دچار احساس ناآگاهی شدید و سپس احمقانه بودن بسیاری از دغدغه های روزمره ام که شدیدا متکی به مواردی کاملا سطحی و غیرواقعی و احتمالا موهومی هستند، پی بردم